تولد

ژوئیه 22, 2008

مثل اینکه وظیفه گردگیری اینجا به گردن من افتاده.

امروز اول مرداد تولد منه و سحر و سمیرای عزیز برای من سنگ تموم گذاشتند. مرسی از هردوتاشون.

دوست داشتم عکس های low resolution ای رو که گرفتیم اینجا می گذاشتم، البته با حفظ حریم شخصی. منتها هیچ کدوم یادمون نبود که دوربین بیاریم و سحر با دوربین موبایلش چندتا دونه عکس گرفت که به دلایل فنی نتونستیم بیاریمشون روی کامپیوتر.

بگم که الان تو سالن ابن سینا نشستم، تنها جایی از دانشگاه که برق داره و اینترنت و پریز برق. نشستم روبروی یه کیوسک تلفن کارتی که انیمیشن پخش می کنه. یه برنامه گذاشته بودم اجرا با 200 هزار iteration که سر 180 هزارتا برق آزمایشگاه رفت و مجبورم از نو شروع کنم، اگر به ساعت 6 برسه که گمون ندارم.

– – –

بازم مرسی دوستای گلم.

بازگشت…

مارس 1, 2008

علیک سلام

گفتم بازگشت، یاد فیلم «بازگشت گودزیلا» افتادم. یادش بخیر

چه حالی میکردیم البته الان بیشتر حال می کنیم ها

یه موقع فکر نکنین که از این حسای نوستالژی موستالژی دارم ها

من اصلا اهل گذشته نیستم بلکه کاملا اهل حالم!!! 😉

از وقتی سمینار دادیم انقدر هم خسته بودیم هم اتفاق پشت اتفاق افتاده که اصلا یادمون نبود که اینجا رو هم داریم . راستش از اونجایی که داریم به فصل بهار و جفت گیری نزدیک میشیم، بسیاری از این اتفاقات هم در راستای وصل بودن و برای همین نمیشد که نوامیس رو online کنیم 😀

از اونجایی که هر وصلی مجلسی و جشنی داره و هر جشنی حرکات موزون متناسب با خودشو داره لذا اینجانب سخت مشغول بودم و دیگر دوستان رو هم دارم به این اشتغال می کشونم :> البته یکم مقاومت می کنن که زیاد مهم نیست.

ما یه آز داریم و یه پرینتر و هزار تا ماجرا.

اصولا این آقایون آز ما خیلی سست عنصرن…

فعلا تا اینجا داشته باشین تا پس از تکمیل اطلاعاتم بیام کامل بگم.

وسلام

از برای گردگیری

فوریه 22, 2008

سمینار هم به خیر گذشت، اما خدا می دونه من تک و تنها چقدر تلفات دادم برای سمیناری که به گفته بقیه، خیلی از نظر زمانی حق مطلب رو در موردش ادا نکردم. اما به هر حال تبدیل شدم به آدمی که دلش هیچ چیز نمی خواد. نه اینکه نخواد، اما همه چیز رو خیلی دورتر از اینی که شده می بینه. بگذریم.

فکر کنم اوضاع و احوال این وبلاگ رو به دو دوره پیش از سمینار و بعد از سمینار بشه تقسیم کرد. پیش از سمینار کلی بازارش گرم بود و بعد سمینار همونطور که مشهوده نویسنده هاش دچار رخوت و خود کم سمینار بینی مزمن شدند و گویا نوشتن رو رسما گذاشتند کنار. 😉

به هر حال دل این وبلاگ بیچاره برای نویسندگان محترم و پست های خودمونی و احیانا موزونشون تنگ شده. به داد دلش برسید که کباب شد.

دانشجو به دلایل زیر غیرمجاز است:
[آموزشهای آزاد به دلیل غیر مجاز توسط منوی مجاز و غیر مجاز کردن کلی]

– – –

توضیح: وضعیت ثبت نام درج شده در سایت آموزش، پیش از مراجعه من به آقای سین و دکتر جیم.

دخترک

ژانویه 11, 2008

روزی روزگاری، توی دهکده ای دخترکی زندگی می کرد قد بلند و مو طلایی.

faerie_header_animated.gif

یه روزی از روزها دخترک قصه لباس چین چین اش رو تنش کرد و وقتی همه اهالی ده توی مزرعه هاشون مشغول برداشت محصول بودند، رفت لب رودخونه نشست. موهاش رو دسته دسته کرد و شروع کرد به بافتن.

همینطور که موهاش رو می بافت رفت توی فکر و خیال. به آرزوهاش فکر کرد. آرزوهایی که به ذهن هیچ کدوم از مردم دهکده اش نمی رسید. همیشه دلش می خواست که پی آرزوهاش بره، و فکر می کرد که چرا مردم شهرش هیچ وقت به فکر آرزوهاشون نیستند، فقط از زمستون می ترسند و از سرماش.

روزها و روزها اومد و دخترک به آرزوهاش فکر کرد. اما زمستون که اومد، مجبور شد اونا رو بفروشه تا بتونه مثل بقیه گرم بشه.

اندر احوالات آز

ژانویه 7, 2008

علیک سلام

تاریخچه آز ما به این شکله که تا قبل از اینکه ما بیایم اینجا فقط یه خانم دیگه اینجا بوده که اونم شوهر و بچه داشته و چند ساعت در هفته میومده و اینجا رسما در غرق سبیلها بوده. البته کلا تو گرایش ما دختر خیلی کمه مثلا الان ما فقط 3 تا هستیم که من و سحر با همیم و اون یکی مون هم یه آز خارج دانشکده هست (از بس که پولداره).

خلاصه اینکه فرهنگ حاکمه، فرهنگ پسرونه هست مثلا کفشاشونو در میارن و دمپایی می پوشن اونم چه دمپایی هایی!!!! فین صدادار می کنن و ….

و صد البته قلدر بازی و زهره چشم گرفتن دارن. به عنوان مثال تو آز ما اونی که قلدره، شده مسئول آز و در راستای تقسیم اموال همه چی رو گذاشته رو میز خودشو و کسی هم صداش در نمیاد اما خوب من و سحر رسما پدرشو درآوردیم و شدیم خاری در چشمش. خلاصه که وسیله بازی من و سحره و تا می تونیم حرصش می دیم.

اما این روزا سحر زیاد حوصله نداره و دل نمیده که اینو اذیت کنیم البته کم هم پایه نیستا 😉

حقم داره. هممون روزای سختی رو داریم می گذرونیم. سحر از همه بیشتر و زی-زی یکمی کمتر از سحر. اصولا من خیلی راحت عاق والدین می کنم اما امان از این دو تا!

وااااااااااااای

یه «الهی جز جیگر بزنی» که می خوان بگن، n بار اینور اونورش میکنن و چگالی نفرین شو می گیرن که مبادا طبق قانون کارما برگرده بخوره پس سرشون! مبادا طرف جیز شه! مبادا کسی ناراحت شه! خلاصه که بدجور در این زمینه ها رو اعصاب میزنن و بچه مثبتن اما خوب چه فایده که همه راحتن و این دو تا ناراحت. البته از حق نگذریم سحر اندکی داره بهتر می شه (یه کف مرتب به افتخارش) :>

می گن هر کی چوب دلشو می خوره پس این دو تا چه نفرین کنن چه نکنن، هر کی تاوان کارشو پس می ده. اما ایشان فکر میکنن که ازشون کم میشه که کسی رو نفرین کنن یا دعا کنن که تلافی ش سرش در بیاد و تنها چیزی که تا الان بهشون اضافه شده غم و غصه هست. به نظر من داد، فحش، کتک کاری، نقشه های تلافی جویانه و … همشون مثل هر چیز دیگه تو این دنیا شمشیر دو لبه هستن یعنی بسته به نیت آدم می تونه خوب باشه یا بد پس وقتی یکی یه جاتو سوزوند حالا چه دلت چه یه جای دیگت، تو هم باید تلافی کنی تا بدونه که کارش بد بوده و چه عواقبی داره تا دیگه سر کسی از این بازیا در نیاره.

حالا من دارم رو هر دوشون کار میکنم که یکمی فحش و کارهای خبیثانه البته با نیت خیر 😀 یاد بگیرن بلکه بتونن یکمی سبک شن البته از نظر روحی وگرنه از نظر جسمی که دیگه پوست و استخون شدن.

حالا برای اینکه یکمی جو عوض شه براتون یه حرکات موزون می ذارم. این جشن فرهنگی تو یکی از دانشگاهای خارجه هست که الحق این داداشمون ایرانیا رو سربلند کرده.

اینم تکه هایی از کنسرت دریا دادور، سوپرانوی مشهور ایرانیه که به شدت به آدم احساس با کلاسی دست می ده. دیگه زیاد تعریف نمی کنم. خودتون ببینین و قضاوت کنین.

وسلام

قوانین مورفی

ژانویه 7, 2008

علیک سلام

والا زمون ما تا بالای زانومون باید برف می اومد تا تعطیلمون کنن اما الان تا یه برف شادی می زنه همه جا تعطیل می شه. من همیشه در حسرت این تعطیلات مدارس بودم اما بازم خدا رو شکر که فارغ التحصیل نشدیم و مارم تعطیل کردن :>

میگن از هر چی بدت بیاد سرت میاد. گویا این ضرب المثل به شکل توسعه یافته در کشوهای توسعه یافته تحت عنوان «قوانین مورفی» هست. این تو یه میلی برام اومده که چون باهاش حال کردم میزارمش اینجا.

قانون مورفي در سال 1949 در پايگاه نيروي هوايي ادوارز شکل گرفت. مورفي مهندس هوافضا بود که روي يک پروژه کار مي کرد. در يکي از سخت ترين آزمايشهاي پروژه يک تکنسين خنگ تمام سيم ها را برعکس وصل کرد و آزمايش خراب شد. مورفي درباره اين تکنسين گفت: «اگه يه راه براي خراب کردن چيزي وجود داشته باشه او همون يه راه رو پيدا مي کنه» و اين اولين قانون مورفي بود. در ابتدا در فرهنگ فني مهندسين رواج پيدا کرد و بعد به فرهنگ عامه راه پيدا کرد. بعداً قوانين ديگري هم بعد از کسب رتبه لازم از بنياد مورفي در زمره قوانين اصلي قرار گرفتند.

حالا قوانين مورفي و قوانين استنباط شده از آن:

 

اگر در توده يا کپه اي به دنبال چيزي بگردي، چيز مورد نظر حتما در ته قرار دارد.
هيچ کاري آن طور که به نظر مي رسد ساده نيست
.
وقتي در ترافيک گير کرده اي لايني که تو در آن هستي ديرتر راه مي افتد
.
هر کاري بيش از آنچه فکرش را مي کني دو برابر آنچه بايد وقت مي برد. مگر اينکه آن کار ساده به نظر برسد که در آن صورت سه برابر وقت مي گيرد
.
هر چيزي که بتواند خراب شود خراب مي شود آن هم در بدترين زمان ممکن
.
اگر چيزي را مقاوم در برابر حماقت احمق ها بسازي احمق باهوش تري پيدا مي شود و کارت را خراب مي کند
.
در صورتي که شانس انجام درست يک کار پنجاه پنجاه باشد احتمال غلط انجام دادن آن نود درصد است
.
وسايل نقليه اعم از اتوبوس، قطار، هواپيما و… هميشه ديرتر از موعد حرکت مي کنند مگر آن که شما دير برسيد. در اين صورت درست سر وقت رفته اند
.
اگر به نظر مي رسد همه چيزها خوب پيش مي روند حتما چيزي را از قلم انداخته اي
.
احتمال بد پيش رفتن کارها نسبت مستقيم با اهميت آنها دارد
.
هر وقت خودت را براي انجام دادن کاري آماده کرده اي ناچار مي شوي اول کار ديگري را انجام دهي
.
اشياي قيمتي اگر سقوط کنند به مکان هاي غيرقابل دسترس مثل کانال آب يا دستگاه زباله خرد کن (آن هم در حالي که روشن است) مي افتند
.
مادر هميشه راه بهتري براي انجام کارتان پيشنهاد مي کند البته بعد از اينکه کار را به سختي انجام داده باشيد
.
هر چه بيشتر سعي کنيد چيزي را از مادرتان پنهان کنيد او بيشتر به وب کم شبيه مي شود
.
هشتاد درصد امتحانات پايان ترم براساس کلاسي است که در آن غايب بوده اي
.
وقتي قبل از امتحانات نکات را مرور مي کني مهمترين شان ناخوانا ترينشان است
.

 

قوانين اتوبوسي مورفي :

اگر تو ديرت شده اتوبوس هم دير مي آيد.
اگر زود برسي اتوبوس دير مي آيد. اگر دير برسي اتوبوس زود رسيده است
.
اگر بليت نداشته باشي پول خرد هم نداري. وقتي پول خرد داري که بليت هم داري
.
هر چه بيشتر از راننده بپرسي که کدام ايستگاه بايد پياده شوي احتمال اين که درست راهنمايي ات کند کمتر خواهد شد
.
مدت زيادي منتظر اتوبوس مي ماني و خبري نيست پس سيگاري روشن مي کني. به محض روشن شدن سيگار، اتوبوس مي رسد. (به عبارت ساده اگر سيگار را روشن کني اتوبوس مي رسد).

اگر براي زودتر رسيدن اتوبوس سيگار را روشن کني اتوبوس ديرتر مي آيد
.

 

 

 

قوانين كامپيوتري مورفي:
ديسک مشتري در سيستم تو خوانده نمي شود
.
اگر براي خواندن آن نرم افزار پيچيده اي روي سيستمت نصب کني آخرين باري خواهد بود که چنين ديسکي به دستت مي رسد
.


قوانين عاشقانه ي مورفي
:

همه خوب ها تصاحب شده اند ، اگر تصاحب نشده باشند حتما دليلي دارد .
هر چه شخص مذکور بهتر و مناسب تر باشد، فاصله اش از تو بيشتر است
.
شعور ضربدر زيبايي ضربدر در دسترس بودن مساوي عددي ثابت است. ( که اين عدد هميشه صفر است
).
ميزان عشق ديگران نسبت به تو نسبت عکس دارد با ميزان علاقه تو به آنها
.
چيزهايي که يک زن را بيش از هر چيز به مردي جذب مي کند همانهايي اند که چند سال بعد بيشترين تنفر را از آنها خواهد داشت
.

فلسفه مورفي: » لبخند بزن… فردا روز بدتريه «

 

و اما سرنوشت خود آقاي مورفي :

يه شب تو يه بزرگراه سوخت ماشين آقاي مورفي تموم مي شه. اون شب تو بزرگراه ترافيک بوده و ماشين ها با سرعت مورچه مي رفتن. آقاي مورفي هم مي زنه بقل که بقيه رو با تاکسي بره. همينجوري ريلکس کنار بزرگراه واستاده بوده که يهو ماشين يه توريست انگليسي که داشته خلاف جهت مي اومده تپٌي مي زنه بهش و مي ميره.اتفاقا اون روز لباسش هم سفيد بوده . حالا فکر کن !!!!…. با يه لباس سفيد کنار يه بزرگراه شلوغ واستاده باشي. بعد يه راننده در جهت مخالف بياد بهت بزنه و بميري. احتمالا موقع جون دادن اين جمله ي معروفش روي لبش بوده :

 

«اگه يه راه براي خراب کردن چيزي وجود داشته باشه او همون يه راه رو پيدا مي کنه«

 

وسلام

شهر موشا

ژانویه 4, 2008

الان نشستم جلوی تلویزیون و دارم کد MATLAB می زنم. دارم روی این سمینار نعلتی کار می کنم.

حالا اینو بی خیال.

یادمه بچه که بودیم دوتا کاست داغون داشتیم که مال صدای فیلم شهر موشا بود. به یه روایتی ماها رفتیم فیلم رو دیدیم، از سینما که اومدیم بیرون بابا این دوتا نوار رو خریده. منتهی اینقدر بچه بودم که هر چی فکر می کنم یادم نمی آد که کی این فیلم و دیدم یا اصلا دیدمش یا نه.

خلاصه یه ضبط سیاه گنده داشتیم و یه زمانایی با برادرم نوار رو می گذاشتیم توش و گوش می دادیم. من عاشق اون تیکه ای بودم که کپل از کوه پرت می شه و بی هوش می شه. آقا معلم ناامیدانه و با صدای آروم قربون صدقه اش می ره که:

– کپل! کپل جان! 😦

بعد کپل به سختی صداش در می آد که:

– جانم!

بعدشم همه بچه موشا کلی ذوق می کنند و آقا معلم کپل خپل رو کول می کنه و قص علی هذا.

خلاصه به این ترتیبه که تیکه تیکه ی اون نوار رو از برم.

امروز که جلوی تی وی نشسته بودم و داشتم کد می زدم، توی اخبار دیدم که آقا داره از نیروهای مسلح سان می بینه و یه آهنگ عجیب و خوفناک دارن می زن. منم حافظه شنیداری و دیداری نسبتا خوبی دارم و برای همین فوری یادم می آد که چی رو کجا شنیدم یا کجا دیدم.

حالا آهنگه چی بود؟ صدای شیپور گنده موش قاصد که می خواست بگه اسمشو نبر داره به شهر نزدیک می شه!!!

– آهاااای! خبر!! همگییییی خبر! آهاوی اهالی شهر! خبر دارم خبرررر!! 😀

– – –

گشتم که آهنگه رو پیدا کنم که اینا رو پیدا کردم:

عکس موشیرو میشونه. یه موش چشم بادومی رزمی کار که ناجی کپل بود وقتی که مار می خواست نیشش بزنه.

که سلف اینتروداکشن اش این بود (با لهجه ژاپنی بخونید):

من موشیرو میشونه
هیچ جا ندارم خونه
یوهو ساها جهانگرد
یعنی من هست یه جهاهاهانگرد
با این پاهای کوچک
دنياي گنده را گشت
از كوه پريد توي دشت
درياها را شنا كرد
تو جنگل راه پيدا كرد
دوسته زياد پيدا كرد
سوتاسويي سوتاسو
من نيست يه موش ترسو
از هيچ چيز نترسيد
با دشمنان جنگيد
چون موشيرو ميشونه
همه فنو مي دونهمن موشیرو میشونه
هیچ جا ندارم خونه
یوهو ساها جهانگرد
یعنی من هست یه جهاهاهانگرد (2بار)

—————————————–
آره اینم ویدیوی آخرش که دارن نزدیک می شن به شهر موشا:
مي رويم ما به شهر موشا
به شهر شادي به شهر بازي (2بار)
شهر موشا پر از رنگه
پر از گلهاي خوشرنگه
شهر موشا پر از نوره
پر از شادي پر از شوره
كپل:شهر موشا پر از گردوئه
آشپزباشي:پر از گيلاس و آلبالويه
[آخر آلبالو ((يه)) هست يه وقت ((ئه)) نخونيد ها]
سرمايي:شهر موشا هواش گرمه
خوشخواب:رختخوابش گرم و نرمه
شهر موشا رنگ آبه
رنگ به رنگ،مثل خوابه
شهر موشا گلبارونه
خيابوناش نوربارونه (2بار)

عروسک گردان‌ها: ایرج طهماسب، عادل بزدوده، مسعود کرامتی، سیمین معتمدآریا، رحیم دوستی، حمید جبلی، مهدی میگانی، زهره بهبهانی، شاپور رامین، احمد حسامی، اعظم بوریاباف، کامبیز صمیمی مفخم

و کارگردان هنری و عروسکی: مرضیه برومند

جسارت

دسامبر 29, 2007

دارم می فهمم که گاهی از چه چیزهای بیخودی می ترسیدم. گاهی از ترس های دیگران هم می ترسیدم و حس می کردم که آدم ها موقعی که با ترس هاشون روبرو می شند خیلی غیرقابل پیش بینی هستند. اما در اصل آدم ها تو این جور مواقع فوق العاده آسیب پذیرند؛ ممکنه کسی این آسیب پذیری رو درست نشون بده و دیگری خیلی بد و با حالت تهاجم. اما حالا می دونم که بهتره بجای اینکه از این حالت آدم ها بترسم، بهتره بهشون این حس رو القا کنم که می تونند به ترسشون غلبه کنند.

خوب شاد یه زمانی هم من ترسیده باشم، و نیاز داشته باشم به جای اینکه احساس تنهایی کنم، بهم القا بشه که می تونم.

علیک سلام

خواهش میکنم کسی جو زده نشه. اصلا قرار نیست تبلیغ کنم یا علمی بنویسم بلکه می خوام از پوسترش بگم.

پوستر کنفرانس ملی انجمن کامپیوتر ایران

اصولا میگن که پوستر باید چونان گویا باشه که با یه نگاه بشه 80% اطلاعات ش رو فهمید. از این پوسترا تو تمام راهروهای دانشکده هست. منم که هر روز میرم و هر روز میدیدم اما دقت نمی کردم که چیه تا اینکه یه روز قسمت شد و از نزدیک دیدمش و واقعا تعجب کردم و تازه چشمم به خیلی واقعیات باز شد. قصه از اینجا شروع میشه که دکتر ما هر 1 هفته در میون میاد دانشکده که از این یه هفته در میون، یه بار در میونش رو میاد آز و جلسه دوستانه ای میذاره تا در مورد وضعیت میز و صندلی ها و اگر هم شد روند پیشرفت پروژه ها صحبت کنیم. خلاصه آخرین بار که یادم نمیاد کی بود، دکتر اومدن و پسرا هی اصرار می کردن که آره استاد میشه یه کاری کنین که ما هم بتونیم بریم کنفرانس ملی (یعنی دکتر سهمیه بگیره براشون که به خرج آزمایشگاه برن). من و سحر اون روز ساکت و هاج و واج نگاشون می کردیم و واقعا خجالت کشیدیم که چقدر شوتیم و همش تو فکر درس این ترم و پروژه ایم و کاری برای ارتقاء دانش کلی کامپیوتری مون نمی کنیم.
تا اینکه اون روز با دیدن پوستر تازه این دوزاریه افتاد که بله! آقایون می خوان برن کیش وگرنه علم و دانش و کنفرانس کیلو چنده. خداییشم حق دارن خوب. آخه آدم اگه به عنوان این پوستر دقت نکنه خیال می کنه که تور سیاحتی زیارتی کیش هست.
و این چنین بود که من و سحر از کنفرانس ملی انجمن کامپیوتر ایران مطلع شدیم.
وسلام